در جستجوی نان
نویسنده:
ماکسیم گورکی
مترجم:
احمد صادق
امتیاز دهید
✔️ این کتاب به عبارتی قسمتی از شرح حال خود نویسنده بزرگ است. از وقتی که پادوی مغازه کفاشی میشود، تا زمانی که سرانجام تصمیم میگیرد آخرین بار شانس خود را بیازماید و برای تحصیل در یک مدرسه معمولی به کازان میرود. البته در این مدرسه هم برای او راه نیست. در مدرسه او را به سبب فقر مادی نمیپذیرند.
در سراسر این کتاب کودکی را میبینید که تنها، در جهانی از پستی و دغلکاری و طراری افتاده است و میبینید که چگونه او خاکسترهای انبوهی را به دنبال جرقههای بینفس انسانیت و بشردوستی هم میزند.
شما میبینید که بهخاطر مطالعه کتاب چه بلاهایی سرش میآورند. شما مشاهده میکنید که چگونه تکاپوی او را در تحصیل علم به ریشخند میگیرند. شما آدمها و آدمکهای فراوانی را میبینید. با گورکی به کسانی محبت میورزید و از کسانی دیگر حذر میکنید و متنفر میشوید.
با گورکی «ملکه مارگو» را فرشته خوابهای طلایی خود میپندارید. با گورکی فریاد میزنید: «من مردم را دوست دارم. خیلی دوست دارم» با گورکی اعتراف میکنید: «اینگونه نمیتوان زیست. جهان بهتری هم است» .
در این کتاب که به علت وسعت خود بسیار متنوع است شما معنای رئالیسم گورکی را درک خواهید کرد. شما هم «مادربزرگ» را که این همه مورد ستایش گورکی است خواهید ستود. اسموری یکی از معلمین بزرگ گورکی در همین کتاب به شما شناسانده میشود.
خوانندهای که این کتاب را به پایان میرساند تازه کمی از سجایای اخلاقی و هنری نویسنده بزرگ آن را دریافته است.
بیشتر
در سراسر این کتاب کودکی را میبینید که تنها، در جهانی از پستی و دغلکاری و طراری افتاده است و میبینید که چگونه او خاکسترهای انبوهی را به دنبال جرقههای بینفس انسانیت و بشردوستی هم میزند.
شما میبینید که بهخاطر مطالعه کتاب چه بلاهایی سرش میآورند. شما مشاهده میکنید که چگونه تکاپوی او را در تحصیل علم به ریشخند میگیرند. شما آدمها و آدمکهای فراوانی را میبینید. با گورکی به کسانی محبت میورزید و از کسانی دیگر حذر میکنید و متنفر میشوید.
با گورکی «ملکه مارگو» را فرشته خوابهای طلایی خود میپندارید. با گورکی فریاد میزنید: «من مردم را دوست دارم. خیلی دوست دارم» با گورکی اعتراف میکنید: «اینگونه نمیتوان زیست. جهان بهتری هم است» .
در این کتاب که به علت وسعت خود بسیار متنوع است شما معنای رئالیسم گورکی را درک خواهید کرد. شما هم «مادربزرگ» را که این همه مورد ستایش گورکی است خواهید ستود. اسموری یکی از معلمین بزرگ گورکی در همین کتاب به شما شناسانده میشود.
خوانندهای که این کتاب را به پایان میرساند تازه کمی از سجایای اخلاقی و هنری نویسنده بزرگ آن را دریافته است.
آپلود شده توسط:
اسپارتاکوس
1390/03/31
دیدگاههای کتاب الکترونیکی در جستجوی نان
ماکسیم گورکی، نویسنده و فعال سیاسی روس، مدتی در یک نانوایی کار میکرد. جوان بود و عاشق شعر و سیاست و ادبیات. برای رفتن به دانشگاه به پول نیاز داشت. حدود پنجاه کارگر شبها در نانوایی، روی همان میزها که خمیر ورز میدادند، میخوابیدند و روزها بدون استراحت در سرمای مرگبار اتاق نمور و مرطوب، نان و شیرینی میپختند. صاحب نانپزی «سیمونوف»، مرد قلدرِ زورگویی بود که از آزار کارگران لذت میبرد. برای این همه زحمت و کمخوابی و کار، فقط چند سکه کمارزش به هر کسی میداد که به زحمت همقیمت یک نانِ همان نانوایی میشد. آدمها را تحقیر میکرد، بیگاری میکشید، خبرچین داشت، علیه هم تحریکشان میکرد و خلاصه به هر شکلی تقسیم بیعدالتی و ستم را بین کوچک و بزرگ رعایت میکرد.
گورکی در خاطراتاش نوشته، سیمونوف فقط یک نفر بود که آنطرفتر از دخمه محقر نانپزی، در خانهای بزرگ زندگی میکرد و ما دهها نفر بودیم. ما زیاد بودیم ولی هیچوقت، هیچکس در مقابل گردنکلفتی، ظلم و آزارهای این یکنفر نمیایستاد. آنها نه این نانوایی را ترک میکردند، نه چیزی را تغییر میدادند و نه به خاطر حقشان که دستمزد محترمانهای بود، اعتراضی میکردند. قربانیانی خسته و فسرده بودند. آدمهایی منفعل که منتظرند ببینند چه بلایی سرشان میآید و باز به همان وضعیت ادامه دهند.
یک روز که گورکی در حال کار با خمیر برای کارگران شعر میخواند، سیمونوف با همان قلدری همیشگی، سرزده وارد میشود. کتاب را از گورکی میگیرد تا در تنور بیاندازد. گورکی بلند میشود و دست رییس را میگیرد و میگوید: «حق نداری این کار را بکنی.» سیمونوف میخکوب میماند. از اینکه یکی از زیردستان جلویش ایستاده، بهتزده است. مبهوت کتاب را برمیگرداند و با سری افتاده، حجره نانپزی را ترک میکند.
کارگران باورشان نمیشود، به همین راحتی میتوان چنین زورگویی را به عقبنشینی واداشت. پس چرا این همهسال فرمانبرداری بیچون و چرا میکردند؟
سیمونوف از فردا متوجه میشود چیزی آرام در وجود بقیه جان میگیرد؛ آدمهایی که در اوج استیصال و فقر، تحقیر میکرد و آزار میداد، کمکم در خود قدرت تازهای حس میکردند. لحظهای بین دو زندگی شکل گرفته بود. آنها مزهٔ عصیان را چشیده بودند. پیش از این، همهچیز ابدی به نظر میرسید، اما از آن شب، بازگشت به قبل ناممکن شد.
همه حرفاتون درسته دوستان ولي فكر نكنم كتاب اصلا چنين منظوري داشته، اين كتاب و چند جلد ديگر از گوركي منجر به انقلاب اكتبر روسيه شد، كه اصلا نميشه گفت انقلابي صرفا اقتصادي بوده!
حرف گوركي اين نبوده كه اون كفش نداشته و اربابش داشته، كيفيته زندگي رو در هر سطحي از اجتماع ميخواسته مطرح كنه، كم نبودن نويسنده هاي پولداري كه مال و منالشونو ول كردن رفتن مثه يه گدا زندگي كردن!
ببینید نسل سوخته و باقی اسامی مشابه یه نسل از افراد جامعه به دلیل وجود فقر اطلاق نمی شه (یا نباید بشه)
شما هر چی باشه برای تحقق اهداف جامعه آرمانیتون کوشیدین و دولت هم پشتتون بود
حالا مهم نیست اون حکومتی که میخواستین نتیجه عملش براتون خوب بود یا نه؟ کار خودتون بود.
اما ما چی؟ برای تحقق اهداف و آرمانهای یکسری دیگه فقر و بدبختیشو تحمل کردیم.تازه وقتی برای تحقق جامعه ای مبتنی بر ارزشهای خودمون خواستیم حرفی بزنیم همون حکومت، دیدین دو سال پیش چه جوری عمل کرد
این به نظرم معنی نسل سوخته است
کتاب مادر ماکسیم گوذکی خداست